-
زمان ، آیتمی با تاریخ مصرف مشخص
پنجشنبه 30 آبان 1387 08:54
بسیارى از ما زندگى خود را به دویدن در پشت سر زمان میگذرانیم امّا تنها هنگامى به آن میرسیم که بر اثر سکته قلبى یا در یک تصادف رانندگى به خاطر عجله براى سر وقت رسیدن به سر قرارى، بمیریم. بسیارى از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آینده هستیم که زندگى خود در حال حاضر، یعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش...
-
گفت ای دیوانه لیلایت منم
دوشنبه 3 تیر 1387 10:31
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی...
-
عنوان نمی خواهد !
یکشنبه 4 آذر 1386 08:47
راستش را بخواهی بخشی از این داستان زوری شده، داستان که می گویم منظورم "تعهد" است، همانی که قرار نیست قراری باشد، همانی که قرار نیست زوری باشد. اگر به خودم بود می خواستم، نه، نمی خواستم، پیش می آمد که کسی را لمس کنم، و باور کن لازم بود که کسی را لمس کنم. این کسی که می گویم هیچ کس نیست، هیچ کس نیست و همه کس می تواند...
-
زندگی
یکشنبه 6 آبان 1386 11:45
شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبر ازدل پر درد گل یاس نداشت باید این جور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق، چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است
-
حرف تا حرف ...
شنبه 31 شهریور 1386 09:00
کلمه ها بر احسا سها و اندیشه ها تاثیر می گذارند . احسا سها بر افکار وکلمه ها مؤثرند . اندیشه ها بر کلمه ها و احساسها تاثیر می گذارند : بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم . نگوییم : ببخشید که مزاحمتان شدم . بگوییم : در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود . نگوییم : گرفتارم . بگوییم : راست می گی؟ راستی؟...
-
شاید رها کنم ...
شنبه 17 شهریور 1386 14:12
عزیز دلم من خیلی نگرانم . نگران تو نگران خودم ... نگران تو که دیگر در چشمهایت برق شادی را نمی بینم . که دستانت گرمای سابق را ندارد ... نگرانم تو چرا وقتی با من رودرو می شوی سرت را پایین می اندازی و نگاهت را می گردانی ... نگرانم اینطور که نگاه می کنی دیگر هیچوقت نخندی . نگرانم که نتوانم خودم را برای تو خرج کنم . شاید...
-
دیگه بسه دل شکستن...
چهارشنبه 17 مرداد 1386 09:50
دیگه خسته ام تا به کی اینجا نشستن٫ساز زدن ٫یاگریه کردن٫بعضی وقتا دل شکستن من دیگه خسه شدم از این زمونه٫که ادم باید واسیه همیشه٬ تنها بمونه همه چی واسم غریبه٬ همه چی رنگه فریبه٬ ای امیده نا امیدا برسون هرچی رسیده٬ ای خدا قسم به عشقو به همین حاله پریشون به وفایه عاشقونه به صفایه چشمه گریون ای خدا قسم به رازم که از تو...
-
هیچ چیز از اندوهت نخواهد کاست !!!
چهارشنبه 27 تیر 1386 14:44
-
این نیز بگذرد...
سهشنبه 12 تیر 1386 13:00
ماجرای بنزین و سهمیه بندی و قیمت آزاد هم از اون داستانهاست که این مردم کمتر به خودشون دیدن . هر چند اونقدر بندگان خدا درگیر کار و در آوردن نون حلال ! و شهریه دانشگاه آزادند که با این مسئله هم به راحتی کنار میان . نمی دونم آیا اهداف بزرگی که دولتمردها در این طرح ملی ! از اون حرف می زنند ، اونقدر هست ، که بزرگیش به تمام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیر 1386 11:29
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و بجاش یه زخم کهنه همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی ، حس کنی که هنوزم دوسش داری . چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده . چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی و وقتی دیدیش...
-
و بعد از رفتنت ...
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1386 09:10
چقدر دلم تنگ شده برای روزهایی که دوستت داشتم و نمی خواستی مرا . که من در حسرت گرمای دستانت بودم و تو آن را از من دریغ کردی . چه ساده پذیرفتم زمانی که به گناه ناکرده متهم شدم . چه خوش باور بودم آن دمی که می پنداشتم که تو را دارم و نداشتم . فکرش را هم نمی کردم که روزی تو راضی به رفتن شوی بی آنکه دغدغه چشمان منتظر من را...
-
امروز پر بغض بودم
سهشنبه 25 اردیبهشت 1386 15:21
از صبح گفتم و خندیدم... اما شب که شد دیگه حرف نزدم از ترس ترکیدن بغض جا مونده توی گلوم !
-
به کجا چنین شتابان ... !
جمعه 7 اردیبهشت 1386 01:46
خیلی وقت بود ننوشته بودم . راستش رو بخواید حال و حوصلش نبود . نمی دونم خبر دارید یا نه که چند وقت پیش یه دوست خوب رو از دست دادیم . یه دوست باحال . از خاطرات دوران دانشگاه . هنوز باور ندارم که رفته . آخه قرار بود همین روزا بره خونه بخت . حالا رفته ؛ چه خونه ای ؛ چه بختی ! یاد پری بخیر . اون رفت و ما موندیم و خاطراتش ....
-
شکلات
شنبه 14 بهمن 1385 10:15
من یه شکلات گذاشتم توی دستش ... اون یه شکلات گذاشت توی دستم ... من بچه بودم ... اون هم بچه بود ... سرم رو بالا کردم ... سرش رو بالا کرد ... دید که منو میشناسه ... خندیدم ... گفت " دوستیم؟ " ... گفتم " دوست دوست " ... گفت " تا کجا؟ " ... گفتم " دوستی که تا نداره " ... گفت " تا مرگ !" ... خندیدم و گفتم " من که گفتم تا...
-
به کدامین گناه...
دوشنبه 6 آذر 1385 15:40
گاهی وقتا اونقدر درگیر اتفاقاتی که برامون می افته می شیم که فرصت نمی کنیم چند دقیقه ای رو به این موضوع فکر کنیم که چرا !؟ واقعاْ چرا ؟؟؟ چرا اتفاقات عجیب و غریب اونم توسط آدمایی که اصلاْ فکرش رو هم نمی کنیم برامون می افته ! شاید اگه یه کمی به عقب برگردیم متوجه بشیم که تاوان کدوم عملمون رو داریم پس می دیم . یکی اون...
-
فرشته بیکار
شنبه 13 آبان 1385 16:54
روزی مردی خواب عجیبی دید ، اون دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند ، هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هائی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند ، و آنها را داخل جعبه می گذارند . مرد از فرشته ای پرسید ، شما چکار می کنید ؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای...
-
خداحافظ
چهارشنبه 12 مهر 1385 15:13
خداحافظ ، همین حالا همین حالا ، که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی ، تر شده چشمام خداحافظ ، کمی غمگین به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که ، منو از چشم تو می دید اگه گفتم خداحافظ ، نه اینکه رفتنت ساده است نه اینکه می شه باور کرد ، دوباره آخره جاده است خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها بدونی بی تو و با تو ،...
-
لحظه ها در گذرند
دوشنبه 3 مهر 1385 12:27
..لحظه ها در گذرند لحظه ها هم به شتاب از پی هم می گذرند هر نفس فرصت سبزی است که بر باد رود یا به افسوس زمانی که گذشت یا در اندیشه فردایی دور یا در اندوه ندانستن ها و به هر جاذبه دل بستن ها در حصاری که به دور تن خود ساخته ایم همه در فاصله ها مشغله ها غرق شدیم چه بسا ثانیه هایی که به غفلت بگذشت چه بسا ثانیه هایی که در...
-
ارزش عشق
جمعه 27 مرداد 1385 13:01
روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند خوشبختی. پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس.......هر کدام به روش خویش می زیستند .تا اینکه یک روز دانائی به همه گفت: هر چه زودتر این جزیره را ترک کنید زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت اگر بمانید غرق می شوید. تمام احساسها با...
-
و بعداز رفتنت ... !
یکشنبه 22 مرداد 1385 20:54
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم. تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم. پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تورا از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی و من...
-
عشق یعنی انقلاب فاطمه
چهارشنبه 7 تیر 1385 08:02
عشق یعنی دل سپردن در الست از می وصل الهی مستِ مست عشق یعنی ذکر ناموس خدا یا علی گفتن به زیر دست و پا عشق یعنی جلوه صبر خدا شرم ایوب نبی از مرتضی عشق بر دلداده فرمان میدهد عاشق جان داده را جان میدهد عشق باعث شد که دل سامان گرفت پشت درب خانه زهرا جان گرفت عشق یعنی انقلاب فاطمه از کبودی چشم تار فاطمه عشق یعنی عشق ناب...
-
پاداش پاکی
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1385 08:26
شبنمی براق و زیبا , چون بلوری آرمیده روی دست شاخه ای گل , سر نهاده در بر آغوش برگی , در سکوتی پر زفریاد از تللالوء های زرین , چون بلوری سیم فام از شدت یکرنگی او , میتوان دید از تنش سبزی برگ نسترن را . نسترن اما چه ساکت , بیتحرک , پای در خاک , تا مبادا می بجنبد یا بغلطد دانه شرم و حیائش . چون عروسی در شب وصل , از عرق...
-
یه بابائی و خدا ...
شنبه 9 اردیبهشت 1385 08:29
دمدمای غروب کنار یه ده قشنگ , توی دشت سر سبز یه <بابائی> وایساده بود . می خواست مناجات کنه ! روبه آسمون کرد و گفت : خدایا خودتو به من نشون بده ! یدفعه یه ستاره دنباله دار از این ور آسمون به اونور آسمون پر کشید ! طرف که تو باغ نبود دوباره گفت : خدایا با من حرف بزن ! یهو صدای چهچه یه بلبل سکوت دشتو شکست ولی .......
-
چند تکه آرزو
چهارشنبه 16 فروردین 1385 09:17
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش وقتی آسمان بارانی ست از زلال چشم هایش ترشویم وقت پاییز از هجوم دست باد کاش مثل پونه ها پرپر شویم کاش دلتنگ شقایق ها شویم به نگاه سرخ شان عادت کنیم کاش شب وقتی که تنها می شویم با خدای یاس ها خلوت کنیم کاش گاهی در...
-
داشتم فکر می کردم...
سهشنبه 23 اسفند 1384 10:24
اگه یه کم فکر کنی میبینی زندگی ارزش زنده بودن رو نداره اگه یه کم بیشتر فکر کنی میبینی زندگی ارزش مردن هم نداره اما اگه خیلی بیشتر فکر کنی میبینی مردن و زنده بودن ارزش فکر کردن هم نداره. راستی تو این دنیا چی ارزش فکردن رو داره ؟
-
خدای من ......
یکشنبه 21 اسفند 1384 15:13
اگر در حسرتت. چشمانم به در خیره شد... اگر وجودم در هجر تو قطره قطره آب گردید... و اگر تمام وجودم چشم گردید تا تو را دریابم... چه ترسی بر من است و چه اندوهی که تو خدا هستی و مرا روزی در میابی..
-
به هر کجا که بودم ...
شنبه 13 اسفند 1384 16:33
اگر ماه بودم، به هر کجا که بودم سراغ ترا از خدا می گرفتنم و اگر سنگ بودم به هر کجا که بودی سر رهگذر تو جا می گرفتم و اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی و گر سنگ بودی به هر کجا که بودم مرا میشکستی مرا می شکستی
-
نیکی و بدی
چهارشنبه 10 اسفند 1384 15:29
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل ها ی آرمانی اش را پیدا کند. روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان...
-
یادتون باشه هیچوقت از گوره خرها درباره راه راهاشون نپرسید !
چهارشنبه 3 اسفند 1384 12:55
از گورخری پرسیدم: «تو سفیدی راه راه سیاه داری، یا اینکه سیاهی راه راه سفید داری؟« گورخر به جای جواب دادن پرسید: تو خوبی فقط عادتهای بد داری، یا بدی و چندتا عادت خوب داری؟ ساکتی بعضی وقتها شلوغ میکنی، یا شیطونی و بعضی وقتها ساکت میشی؟ ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی، یا ذاتا افسردهای و بعضی روزها خوشحالی؟ لباسهات...
-
ولی اون بازم نگاه می کرد
چهارشنبه 26 بهمن 1384 01:16
هی . . . کاش یکی می فهمید چی می گم وقتی رفت ، 3 ساعت کمتر بود که از هم جدا شده بودیم حرفای مهمی زده بودیم حرفای قشنگی زده بودیم اون بود که گفت من حیفم گفت نباید اجازه بدم که اونا زندگیمو خراب کنن اون بود که گفت به خاطر بچه پر رو بودنم نیست که می خواد باشه اون بود که فهمید درونم یه یچه کوچولوی بهونه گیر تنهاس. همین و...