بسیارى از ما زندگى خود را به دویدن در پشت سر زمان میگذرانیم امّا تنها هنگامى به آن میرسیم که بر اثر سکته قلبى یا در یک تصادف رانندگى به خاطر عجله براى سر وقت رسیدن به سر قرارى، بمیریم.
بسیارى از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آینده هستیم که زندگى خود در حال حاضر، یعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش میکنیم.
همه ما در سراسر جهان، زمان برابرى در اختیار داریم. هیچکس بیشتر یا کمتر ندارد. تفاوت در این است که هر یک از ما با زمانى که در اختیار داریم چکار میکنیم. ما نیاز داریم که هر لحظه را زندگى کنیم. به گفته جان لنون، خواننده معروف: زندگى آن چیزى است که براى تو اتفاق میافتد، در حالى که تو سرگرم برنامهریزیهاى دیگرى هستى.
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
شاید آن روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبر ازدل پر درد گل یاس نداشت
باید این جور نوشت
هر گلی هم باشی
چه شقایق، چه گل پیچک و یاس
دیگه خسته ام
تا به کی اینجا نشستن٫ساز زدن ٫یاگریه کردن٫بعضی وقتا دل شکستن
من دیگه خسه شدم از این زمونه٫که ادم باید واسیه همیشه٬ تنها بمونه
همه چی واسم غریبه٬ همه چی رنگه فریبه٬ ای امیده نا امیدا برسون هرچی رسیده٬
ای خدا قسم به عشقو به همین حاله پریشون به وفایه عاشقونه به صفایه چشمه گریون
ای خدا قسم به رازم که از تو نبوده پنهون به تمومه اشکه چشمام به همین شامه غریبون
دیگه نیست صبر و قراری اخ چه روز و روزه گاری مگه مارو دوست نداری ای خدا کجایه کاری
ای خدا...
روزگارمون خزون شد عشقمون فدایه عشقه دیگرون شد ما که هستیم و نموردیم
پس چرا عشقو به دیگرون سپردیم
ماجرای بنزین و سهمیه بندی و قیمت آزاد هم از اون داستانهاست که این مردم کمتر به خودشون دیدن . هر چند اونقدر بندگان خدا درگیر کار و در آوردن نون حلال ! و شهریه دانشگاه آزادند که با این مسئله هم به راحتی کنار میان . نمی دونم آیا اهداف بزرگی که دولتمردها در این طرح ملی ! از اون حرف می زنند ، اونقدر هست ، که بزرگیش به تمام مشکلات پیش آمده برای جامعه بچربه یا نه . اما چیزی که به عینه می شه مشاهده کرد بدبینی اقشار مختلف مردم به این تصمیمات که رابطه مستقیم و بی واسطه با سیستم اقتصادی اونا داره . دولتمردان هم که به قول خودشان از میان همین مردم هستند ، این مشکلات رو از نزدیک می بینند . حالا اینکه چرا کتمان می کنند ، الله اعلم...
تنها چیزی که تو این روزا به ذهنم می رسه اینه که در بحث سهمیه بندی باید هرکس به میزان قبل مصرف کنه تا میزان واقعی نیاز جامعه مشخص بشه . اگه به راستی کارت های هوشمند اونقدر هوشمند باشند که نشون بده مصرف واقعی جامعه و مردم خیلی کمتر از اعداد و ارقامیه که اعلام می شه ، اونوقته که به جای کردن خون مردم توی شیشه باید جلوی قاچاق میلیون ها لیتر بنزین که روزانه از این مملکت خارج می شه رو گرفت که با توجه به شنیده ها ، شدت هم گرفته .
پس مصرف کنید ، درست مصرف کنید ، به اندازه مصرف کنید تا خودتون تصمیم بگیرید چقدر می خواین مصرف کنید .
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و بجاش یه زخم کهنه همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی ، حس کنی که هنوزم دوسش داری .
چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده .
چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی و وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی .
چقدر سخته وقتی پشتت به اونه دونه های اشک گونه هات رو خیس کنه ، اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری...
چقدر سخته گل آرزوهات رو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی :
" گل من باغچه نو مبارک "